علیرضا

نوشته هایی پراکنده درباره چیزهایی که فکر می کنم باید بگویم!

علیرضا

نوشته هایی پراکنده درباره چیزهایی که فکر می کنم باید بگویم!

علیرضا

واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما

با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم

چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا

ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم

از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با موضوع «کوتاه» ثبت شده است

هر سال سه شب و هر شب سه ساعت!

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۰ ق.ظ

من خیلی نمی شناختمش ، فقط هر سال سه شب ، هر شب سه ساعت روبه روی من می نشست و من همیشه به او زل می زدم. او آرام می نشست ، گاهی می ایستاد و گاهی چیزی می گفت. یک دفعه با پسرش آمده بود ، قاعدتا نباید این کار را می کرد ، ولی آنطور که من متوجه شده بودم او رییس بود و می توانست کارهایی بکند که شاید خیلی رسمی نبود.

یک شب ، در میانه ی سال ، که از آن سه شب دیدنش گذشته بود و به سال بعدی که دوباره سه شب ببینمش مانده بود ، خبر آمد که دیگر نخواهد آمد. خبر آمد که دیگر رو به رویش نخواهم نشست و دوباره بهش زل نمی زنم. خبر آمد که دیگر پسرش را قاچاقی با خود نمی آورد. وقتی خبر آمد که "محافظ آیت الله امامی کاشانی شهید شد" ، خواستم او نباشد ، نمی دانم چرا ، شاید به خاطر خودش ، شاید هم به خاطر پسرش ، کودکی معصوم و درست در آستانه سنی که فکر می کند مرد شده است.

اسمش را نمی دانستم ، از روی خبر اسمش را سرچ کردم و عکسش را دیدم.

الان دو سالی است که او رفته است و دو سالی است دیگر شب های قدر نمی بینمش. او حالا برای حفاظت از حرم و حریم خدا ، جانش را داده. حس می کنم که تکه ای از من پیش او جا مانده ، شاید آن نگاه های هر سال سه شب و هر شب سه ساعت... هر چه که هست حس می کنم خیلی به او مدیونم و چقدر غمگینم که هر سال سه شب و هر شب سه ساعت دیگر نمی توانم به او زل بزنم.


* به یاد شهید ، محسن فرامرزی - یکی از آن سه شب هر سال ...

کازگاه بازخورد سازنده

يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ

به توصیه استادمان ، آقای میردامادی در دوزه ی پرورش دبیران جوان حلی۲ به همایش(کارگاهی) رفتم با موضوع بازخورد سارنده در کلاس که به موضوع چگونگی بارخورد صحیح و اساسا طراحی بارخورد می پرداخت. مدرس کارگاه هم آقای احمد رحیمی بودند دانشجوی سال دوم رشته تکنولوژی های ارتباطی از دانشکاه فلوریدای آمریکا که اساس کارش را بر مبنای مقاله ای از استادش دکتر شوت گداشته بود.

چیز اصلی که از این دوره آموختم این بود چه قدز پیچیده است!! طراحی بازخورد هایی مناسب ، مناسب شخصیت تک تک دانش آموران یک کلاس نیاز به وقت و حوصله فراوان دارد و علاوه بر این دو که لااقل الآن کاملا آنها را دارم نیازمند روانشناسی و شناخت فوق العاده ای است. دو سه هفته قبل که درباره ی نیاز به مطالعات آکادمیک در حوزه معلمی در حلی۲ مورد بحث قرار گرفته بود ، به شدت معتقد به نیاز مطالعات آکادمیک بودم، ولی پس از این دوره و مطالعات اندکی که داشتم دریافتم نه تنها دانش خود معلم نمی تداند کافی و ایده آل باشد بلکه او نیازمند تیم و مشاورانی است که روش هایی مبتکرانه و مناسب برای تدریس او برنامه ریزی کند و این روزها پس ار چندماه به این نتیجه رسیده ام کمک معلم بودن و اساسا جزوی از تیم طراحی طرح درس و محتوا برای معلم و تدریس نه تنها یک کارآموزی برای معلمی نیست بلکه کاری به مراتب حساس تر از معلمی و تدریس نهایی است و اتفاقا نیارمند هزینه و وقت بسیار بیشتر و کار دقیق تر.

متاسفانه یا خوشبختانه ۲ ماه زودتر از موعد وارد بحث های آکادمیکی شده ام که به رشته ی تحصیلیم در آینده نیز ارتباط چندانی نخواهد داشت ولی همین تجربه ها مثل این کارگاه و خواندن کتب دانشگاهی مانند روانشناسی تربیتی شوق و اشتیاقم را به حوزه ی مطالعات آکادمیک و دانشگاه به شدت برانگیخته است، امیدوارم حس کزدن محدد این شیرینی در دوره ی دانشگاه و در رشته ی تحصیلی آینده ام خیلی زمان نبرد.

اگر علاقه مند به برنامه های مشابه بودید و میخواستید بیشتر بدانید: http://puyeshgroup.ir

زندگی داره خیلی خوش میگذره! :)

آن مرد بزرگ

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۱۴ ب.ظ

اصلا شرایط مناسبی نبود ، چند صد نفر زیر سقفی متعلق به عهد قاجار وسط تابستان بدون خنک کننده نشسته بودند ، فرش نبود ، زیرانداز به غایت سفت و ناجور بود ، کنار مسجد ساندویچ فروشی بود که بوی هات داگش کل مراسم را پر کرده بود. اینها مهم نبود ، همه آماده نشسته بودند...

منبرش را با نکته شروع کرد ، نه اولش تکه ای انداخت نه شوخی ای کرد ، عادی صحبت می کرد... و مردم شاید دقیقا ژرفای حرفش را متوجه نمی شدند ولی آرام آرام اشک میریختند... ناگهان گفت ، مرجعیت به کنار ، روحانیت به کنار  می خواهم روضه بخوانم

 و روضه خواند و این آخرین شب بیست و یکم عمرش بود.

ما پای منبر مردی نشسته بودیم که دیشب رفته، هنوز هم فکر می کنم با او آن شب حال دیگری داشتم و افسوس که آن حال هرگز نخواهد بود. 



آقامجتبی تهرانی