علیرضا

نوشته هایی پراکنده درباره چیزهایی که فکر می کنم باید بگویم!

علیرضا

نوشته هایی پراکنده درباره چیزهایی که فکر می کنم باید بگویم!

علیرضا

واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما

با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم

چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا

ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم

از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم

طبقه بندی موضوعی

"آینده قدرت"

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ

برای کلاسِ "در آمریکا چه می گذرد" ِ راهنمایی حلی2 ، سری به چند کتاب فروشی زدم تا کتابی درباره ساختار های سیاسی ، اقتصادی ایالات متحده بخرم. در میانِ نگاهی که به کتاب ها می انداختم به سختی کتابی درباره آمریکا و سیاست ها و روش هایش و یا حتی افتصادِ جهانی قرن 21می پیدا می شد و اکثر کتاب ها مربوط به مارکس و سوسیالیسم و تئوری های سیاسی ، اقتصادی ِ چپ بود. در این میان توجهم به کتابی با عنوانِ "آینده قدرت" جلب شد.

من در نگارش کتابی کوتاه کوشیده‌ام تا شیوه‌ای بیش‌تر دست‌یافتنی و ملموس برای خواننده‌ای هوشمند، تا مخاطبی دانشمند، را برگزینم. سعی من بر این بوده که مفاهیم را، ضمن کندوکاوی در آیندهٔ قدرت امریکا، به شیوه‌ای عملی برای دیگر کشورها نیز بسط و تفصیل دهم. چه مشکلاتی بر سر راه تبدیل منابع قدرت به راهبردهایی زایندهٔ نتایج دلخواه وجود دارند؟ مشکلات تندروی در مسیر دستیابی به اهداف جهانی و کندروی در بسیج منابع داخلی کدام‌اند؟ توازن بین این دو چگونه ممکن است؟ تحول وجوه گوناگون قدرت در قرن حاضر چگونه است و این تحول چه نقشی در تعریف و توصیف بُردی راهبردی دارد؟ در عصر اینترنت چه بر سر قدرت امریکا، یا قدرت چین، یا قدرت بازیگرانی غیر از دولت‌ها خواهد آمد؟ هیچ فصل‌الخطابی در رابطه با مفهوم جدل‌برانگیز قدرت وجود ندارد، اما گریزی از سخن گفتن در این باره نیز نیست. امید من این است که با شفاف‌تر کردن این مقال، گشایندهٔ منظری فراگیرتر به افق‌های راهبردی باشم ـ این منظر چه بسا همان قدرت هوشمند باشد.

کتاب به قلم جوزف نای ،مشاور سابق کاخِ سفید در دوره ی بیل کلیتون است. نثرِ کتاب روان است و علاوه بر ارائه ی پیش بینی ها و مبناهای نظری ، از مثال های نزدیک به زمانِ حاضر و ملموس نیز بهره می برد. او که انتقاداتِ صریحی نسبت به سیاست های کاخِ سفید در دوره ی نومحافظه کاران دارد می کوشد جایگاهِ آینده ایالات متحده و چالش های پیش روی این کشور خصوصا در برابر چین را در قرنِ حاضر را حدس بزند و راهکارهایی برای بهبود این جایگاه ارائه دهد.

البته آنچه برای من جای سوال دارد، این است آیا در نسخه ی اصلی کتاب به زبان انگلیسی نیز اشاره ای به مسائل خاورمیانه و کنش های ایران، اسرائیل ، عربستان سعودی و... نشده است؟ یا در ترجمه ی فارسی کتاب است که این اشاره ها دیده نمی شود؟

به هرحال کتاب خوبی است برای درکی نسبی از مفهوم قدرت در جامعه جهانی و عملکرد ابرقدرت ها در حفظ و گسترش آن.

نام کتاب: آینده قدرت

نویسنده: جوزف نای ، ترجمه: احمد عزیزی

انتشارات: نشر نی

چاپ دوم، 1392 ، 16هزار تومان

یادداشتی بر "مردن به وقت شهریور"

دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۴ ق.ظ

فیلم مردن به وقت شهریور اثر هاتف علیمردانی چهارمین اثر وی در قامتِ کارگردانِ فیلم سینمایی است که دغدغه ی نسل جوان را دارد. بسیار شتابزده و سطحی خواسته است دغدغه های هم نسلان من را مطرح کند و در این راه نه تنها موفق نبوده، بلکه ملقمه ای از مطالبِ سطحی به ایده ی کلّی داستان ضربه ی جدّی زده است.

فیلم درباره ی پسری به نام "سینا" است که نوید لایقی مقدم آن را بازی می کند ، او که ظاهری مظلوم و "بچه مثبت" دارد ، رپر است و با پسری تبه کار به نامِ MJ آشنا می شود که حسام محمودی بازیگرش است، روابط این دو آن چنان عمیق می شود که دوستی ای بینشان شکل می گیرد که کلِّ خانواده ی سینا من جمله خواهرش را تحت تاثیر قرار می دهد. 

فیلم همه چیز دارد! پسری پشت کنکوری که قربانیِ نظامِ مقایسه محور و کثیف آموزشی ایران است، همزمان رپر است و کیبرد می زند، مشکلاتی با پدرش دارد، برادرش ام اس گرفته، مادرش رهایشان کرده و به خارج رفته، گرفتار رفیق ناباب می شود، عاشق می شود، با خواهرش مشکلاتی دارد و روابظش با نا مادرشی اش رابطه ی عجیبی است.

تک تکِ این ویژگی ها و اطلاقِ آن به شخصیت اصلی نیازمند عمق دادن و بسترسازی مناسب است، ولی فیلم بی توجه به آن چه می گوید حرفش را میزند و فرار می کند. از اشتباهات مسلّم در دیالوگ گرفته مثل "فیسبوک داری" یا "دوست دختر داری" تا موارد عجیب در صحنه آرایی مثل به هم ریختگی های تصنعی، خود گوشه ای از اشتباهات فیلم است.

بازیِ نوید لایقی مقدم بسیار مصنوعی و غیرقابل باور است، او که البته توجه ویژه ای روی زبانِ چهره اش گذاشته است ، از وضعیت بدن و به خصوص دست ها غافل شده است البته نمی توان خرده ای بر وی گرفت، کارگردان نسبت به انتخاب موسیقی درست، حالات مناسب و... بسیار بی دقت عمل کرده است.

شاید خیلی از دیالوگ ها و صحنه های فیلم برای کسانی که به فضای امروزی ترِ موسیقی های زیر زمینی آشنا نیستند ، بی اشکال باشد، اما این که کسی که داعیه ی رپر بودن دارد، در کلّ فیلم حتی یک آهنگ رپ گوش نمی دهد؛ یا این که شخصی لقبِ مشخص و گذارده شده ی MJ را برای خود انتخاب کند هم مزید بر علت است که فیلم نامه نویسی و کارگردانی را بسیار سرسری و بی دغدغه توصیف کنیم.

یادداشتی بر "دورانِ عاشقی"

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ب.ظ

دورانِ عاشقیِ علیرضا رئیسیان درامی است اجتماعی که بر تمِ چند ساله ی سینمای ایران یعنی خیانت برپا شده است، دوران عاشقی سعی کرده است دید متفاوتی داشته باشد ولی نه تنها در این راه موفق نبوده بلکه به مانندِ گذشتگان خویش تصویری نا دقیق ، شعارگونه وبی مغز از مسئله ی خیانت ارائه می دهد.

فیلم با خانه ی لیلا حاتمی آغاز می شود، گفت و گوی زنی به نام زندی که می گوید رابطه اش با شوهرش فقط یک بچه کم دارد و آرام آرام متوجه می شویم بحثِ زنی صیغه ای است که شوهرِ زن اختیار کرده و حالا بچه دار شده و بیتا(لیلا حاتمی) وکالتش را بر عهده دارد تا حق و حقوقش را از مرد گویا پولدار و صاحب نفوذ بگیرد.

داستان تا حدی با همین مردِ پولدار و زنِ صیغه ای اش که قرار است حق و حقوقش را بگیرد ادامه پیدا می کند و در این بین گریزی هم به مسائل به شدت بی ربط می زند، از ازدواج های الکی و بر پایه ی "فان" گرفته تا تغییر جنسیت... به نظر می رسد حرف هایی در گلوی فیلمساز در حوزه ی مسائل جنسیت، ازدواج ، زناشویی و ... گیر کرده که دوست داشته همه اش را در فیلم بیان کند که حاصل ، چندین و چند سکانس بی ربط به موضوعِ اصلی فیلم است.

مسئله ای که به شدت آزار دهنده است، بازی های تکراری بازیگران است، گویی استفاده کردن از شخصیت های از قبل ساخته شده تبدیل به عادتی برای فیلم سازان ما شده است، بیتا(لیلا حاتمی) همان سیمینِ جدایی است؛ فرهاد اصلانی آنچنان در فیلم هایی مثل زندگی خصوصی" تو دل برو و دلنشین بازی کرده که کسی خیلی هوس نمی کند چیز دیگری از او بخواهد. ظاهر او که در این فیلم پولداری تازه به دوران رسیده است که درآمد اصلی اش بازی با ارز و کارهای گوناگون دیگری است در مقابلِ خواهرش قرار می گیرد که هنرمندی اندیشمند است که معلوم نیست اینان از چه زمانی از هم این چنین جدا افتاده اند، دلیل تفاوتشان چیست و... ؛ همچنین موضوعی حل نشده برای 20 سال پیش هم میان این 2 وجود دارد که مشخص نیست درباره ی چیست، درباره ی شوهرِ سابق خواهر است یا موضوعی است مالی و یا... ؛پاسخ ندادن به پرسش هایی که واقعا می تواند جواب های مختلفی داشته باشد نیز از هنر های تازه ابداع شده در سینمای ایران است.

پرداختن به تناقض های عرفی، دینی و قانونیِ ناشی از پدیده هایی مثل خیانت، ازدواج موقت، چند همسری و... بسیار پسندیده و لازم است، ولی ورود به این حوزه ها بسیار سخت و مسئولیت آور است، چون روایت های نادقیقی مثل این فیلم می تواند ارتباط خویش با مخاطب را تا حدود زیادی لکه دار کند.


یادداشتی بر "بوی خوشِ زن"

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ق.ظ
"بوی خوشِ زن" فیلم درامی است به کارگردانی مارتین برست که بوی خوش زن را می توان درخشان ترین بخشِ کارنامه اش دانست. فیلم با نمایی از یک مدرسه آغاز می شود، داستان با دانش آموزانی آغاز می شود که دارند برای تعطیلات عید شکرگذاری خود برنامه ریزی می کنند، از اون صحبت ها و برنامه هاشان می شد حدس زد که از قشرِ مرفهِ جامعه هستند، در همین حینِ پسرکی دیده می شود که آگهی استخدام پرستاری روی قابِ مدرسه می بیند.
او وظیفه دارد از مردی میانسال که به علت حضور نابینا شدن از ادامه خدمت بازنشسته شده مراقبت کند، سرهنگی بازنشسته که آل پاچینو نقش او را بازی می کند، مردی جدی با قدرت ماورائی که می تواند علاوه بر نابینا بودنش اتفاقاتِ پیرامونش را لمس کند.


از نظرِ داستانی فیلم آنقدر راضی کننده نیست، لااقل برای من این چنین دادگاه های مدرسه ای و مدیر های مقتدر و اختیاراتی که مدرسه دارد خیلی جذاب و باور پذیر نیست، ولی بازی آل پاچینو خارج العاده است. او که به زبانِ بدن و ارتباطات چشمی بی نظیرش شهره است در این فیلم در نقشِ یک نابینا بازی ماندگار از خود به جای گذاشته است.
انتهای فیلم هم به شدت شعارگونه است، یک سخنرانی بی عیب از "کلونل" رای هیئت داوری را به نفع پسرک تغییر می دهد و در آخر هم با زنی آشنا می شود که علوم سیاسی درس می دهد.
فیلمساز کلّ توانش را برای ساختِ شخصیت کلونل گذاشته است و اتفاقا خیلی هم خوب در آمده و در این میان بازی با کیفیت و عالی پاچینو نقش بسیار تاثیر گذاری داشته است.

من، مادرِ مصطفی...

جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ق.ظ

مصطفی احمدی روشن دی ماه 1358 به دنیا آمد، شناسنامه اش را شهریور گرفتند که یک سال زودتر به مدرسه برود. پسر بچه ی سخت کوش و بازیگوش در محله های همدان بزرگ می شود، با مسجد و قرآن آشنا می شود و رشد می کند. در مدرسه خیلی اهل درس نبوده و آنقدر میخوانده که باید، ولی برای کنکور با دوستش عهد کرده بودند که زیاد بخوانند. آرزویش شریف بود و یک سال هم پشت کنکور ماند تا برود شریف. مهندسی شیمی شریف... آنجا از سال سوم وارد پژوهش های جدی می شود ، علاوه بر بسیج و کارهای خیری که می کرده. بعدها پژوهشگاهی تاسیس می کنند و این تعهد و تخصص می شود ، پیشرفتِ فوق العاده ی چند ساله ی ایران در علم هسته ای.

کتابِ "من مادرِ مصطفی" شامل خاطره هایی از زبان مادر ، خواهر ، همسر و دوستان و مصاحبانِ شهید مصطفی احمدی روشن است. کتاب از کودکیِ مادر مصطفی آغاز و تا پس از شهادتش و حضور مقام رهبری در منزل شهید ادامه می یابد، روندی دل نشین که سراسر پاکی و صفای ِ زندگی شهید و خانواده اش را منتقل می کند. صحبت از مادری بزرگ است، مطلع است، پا به پای فرزندانش درس خوانده، به کلاس ورزش می رود و ایمانش آنقدر قوی هست که در راه هدفش بگوید "من برای پسرم گریه نمی کنم".

فارغ از این که با دیدگاه های سیاسی و خطِّ فکری احمدی روشن موافق باشیم یا نباشیم (که قطعا من نیستم) ولی کاری که او با اخلاص و تقوای بی نظیرش انجام داده برای شخص من خیلی عزیز است. کسی که تصمیم گرفت خلاف جریان آب حرکت کند، کسی که خودش دنبالِ علم واقعی بود، کسی که پایان نامه ای که 1 ماه زمان می برد را 1 سال برایش وقت گذاشت.

مخصوصا برای من و هم دوره ای های من که مهرماه طعمِ دانشگاه را خواهیم چشید، امیدوارم بتوانیم دِینی که احمدی روشن و امثال احمدی روشن بر ما دارند را ادا کنیم.

خدا رحمتت کند مرد بزرگ!

سلاخ خانه شماره 5

چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ق.ظ

سلّاخ خانه شماره پنج درباره "بیلی پیل گریم" است که در زمان چندپاره شده، وقتی به عنوانِ دستیار کشیش به جنگ دوم جهانی رفت و آنجا آنقدر آشفته بود که حتی نتوانست کشیش خود را پیدا کند، آنگاه با آن ظاهرِ آشفته و درهمش تنها ماند با سه تفنگدار؛ و ویلی.. بچه ای که در آخر بچه گی اش است و زیرِ شال گردن گرمش یادش رفته که جنگ چقدر سرد است. سلاخ خانه شماره پنج درباره هولناکی جنگ است...

کتاب آنقدر آشفته است که به خوبی آشفتگیِ فضایش را منتقل می کند، چند پارِگی زمان روایتِ خطی کتاب را از میان برده، کورت ونه گات که خود در جنگ جهانی دوم حضور داشته و بمباران درسدن و اتفاقات قبل و بعد آن را با تمام وجودش لمس کرده، بسیار ظریف به جنگ پرداخته، جنگی ترسناک، سرد و بی رحم.

یادداشتی بر فیلم فردا

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ

فیلمِ فردا نخستین تجربه مهدی پاکدل و ایمان افشاریان در قامتِ کارگردان سینماست. فیلمی که در گروه هنر و تجربه اکران می شود و به لطفِ تبلیغات و دعوتِ مهدی پاکدل و همسرش در شبکه های اجتماعی توانسته تعداد مخاطب مناسبی (به نسبت گروه هنر و تجربه) را جذب نماید، حمایت از آثارِ سینماگران جوانی مثل پاکدل می تواند نوید آینده ای روشن تر و رقابتی تر در سینمای ایران را دهد.



فیلم با سکانسی جذاب آغاز می شود، راننده ای در حال رانندگی در جاده ای خلوت و جنگلی در شمال کشور است، رادیوی ماشین آهنگی شاد به زبان گیلگی پخش می کند و راننده با عجله می راند. دست های راننده خونی است... پس از این که تیتراژ بر این زمینه گذشت، مرد راننده با عابری تصادف می کند و پس از آن خود منحرف شده و به درختی می خورد، گویا هر دو مرده اند... پس از آن عبارتِ "دیروز" بر صفحه نقش می بندد.

ماجرا از دیروزِ حادثه شروع می شود، 2 داستان یکی درباره ی یک زن و دخترش که برای عکاسی از شهر بیرون زده اند و دیگری درباره یک پزشکِ بیهوشی که به دلیل بیماری قصد جنگل کرده. ماشین مادر و دختر خراب است  و در میانه ی راه خاموش می شود و پزشک که پیاده در حال طیِ مسیرِ جاده است آن ها را می بیند و به آنها کمک می کند... پزشک در جنگل گم می شود و هیزم شکنی آشنا می شود، هیزم شکن پزشک را به کلبه ی جنگلی اش می برد و در ادامه اتفاق های هولناکی رقم می خورد.

در میانه های فیلم داستانی جدید آغاز می شود، دو دوست که یکی از آنها شاگرد مکانیک است، یکی از ماشین های تعمیرگاه ( که اتفاقا ماشینِ همان مادر و دختر بالاست) را می دزدد و به اسکله ای متروکه می روند و قرار است با قایق موتوری به خارج روند، آن هم با کیسه ای پر از پول، مشاجره ای در می گیرد و یکی از این دو دوست دیگری را به قتل می رساند و در ادامه مدام روحِ او را کنار خود می بینید، اینجاست که به طور رسمی ایده ی فیلم "اسکیزوفرنی" رخ می نماید. در ادامه، فیلم آنقدر سرنخ از موضوع می دهد که ریتم خوب گذشته را نابود می کند. 

هر چه قدر سعی شده به موضوعِ مادر و دختر یا حتی پزشک فیلم و هم نشینی آنها با افراد خیالی و ارواح تاکید شود و شخصیت پردازی آنها با وسواس انجام شده ، در بخش دو دوست ماجرا سرسری رها شده. از گذشته ی آنها می دانیم که هم مدرسه ای بوده اند و یکی از آنها به واسطه ی نامِ خانوادگی اش؛ "پروانه" مورد تمسخر دوستانش قرار می گرفته؛ همین... چه شده این همه پول به دست آورده اند، چه شده با این همه پول نیازمند دزدیدن یک ماشین آن هم از مکانیکی شده اند ، چه شده...

نقطه ضعف دیگرِ فردا لهجه است، وقتی لوکیشن ، موسیقی، آب و هوا و حتی دیالوگ های تو متاثر از فضای شمال کشور است، خوب نیست کسانی که از کودکی در آنحا بزرگ شده اند لهجه ی معیار را بهتر از مسافرانِ تهرانی صحبت کنند. البته اگر هیچ اشاره ای به مکان نمی شد شاید می شد قبول کرد با داستانی بی مکان رو به رو هستیم، ولی عباراتی مثل تهران ، ارس و... مستقیما در فیلم گفته می شد.

فیلم تا قبل از مطرح شدنِ داستان دو دوست ضرب آهنگی سریع و جذاب دارد، انبوهی از سوالات ولی سکانس های دو دوست با وجودِ بازیِ خوب امیررضا دلاوری دارای ریتمی کند، خسته کننده و تکراری است که حوصله سربر می شود؛ شاید پرداختِ بیشتر به داستان پزشک و حادثه ای نکردن بیش از حدِّ فیلم میتوانست کمکی به بهبود روندِ داستانی باشد.

فردا فیلم شجاعی است، موضوعِ هم نشینی با اوهام خود موضوعی قابل توجه و کار است، ولی باید در بستر داستانِ مناسب مورد استفاده قرار بگیرد که متاسفانه در فردا، فیلم نامه قربانی این مسئله شده بود،کارگردانی و تصویربرداری خوب بودند و انتخاب لوکیشن های فیلم برداری هم قابل تقدیر.

یادداشتی بر فیلم Fury

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۷ ب.ظ

 فیلم با انتهای یک جنگ آغاز می شود. ماشین های جنگی زمین گیر شده اند و دود از همه جا بر می خیزد؛ از آنسوی تصویر اسب سواری می آید که سوار بر اسب سفیدی است، مقتدرانه بر ویرانه ها و اجساد برجای مانده از نیروهای دشمن نگاه می کند و گشت می زند، ناگهان سربازی از دشمن که کمین کرده  از روی تانکی به او حمله ور میشود و بی رحمانه او را می کشد، ولی مهربانانه اسب را نوازش و رها می کند...



فیلم درباره ی یک گروه از ارتش آمریکاست که مسئول  هدایتِ  یک تانک هستند ، تانکِ "خشم" و سه نوع تیپ اصلی دارند، مشابه فیلم "نجات سرباز رایان" ، اول ، فرمانده ای در برابر دشمن مقتدر و در برابر دوست مهربان که البته تا حدی خشن تر از تام هنکس است. دسته ی دوم سربازانی متعهد ولی بازیگوش هستند، نمادِ انسان های عادی. گاه شجاعت های بی نظیری دارند، گاه نافرمانی های همیشگی. و فحش و ناسزا و لطیفه می گویند... و دسته ی سوم سربازی جوان است که کارش در جای دیگری است و به هر دلیلی به این گروه وصل شده. او از کشتن می ترسد، و از جنگ تنفر دارد. وجه تمایز این فیلم با "نجات سرباز رایان"ِ استیون اسپیلبرگ همین شخصیتِ آخر است. در این فیلم رایان و سربازِ بی تجربه یکی شده اند و به شکل قهرمان نهایی درآمده اند.

بازیِ لوگن لرمانِ جوان در نقشِ سرباز نورمن قابل قبول و باور پذیر است. البته سنّ و سال او به تنهایی دلیل خوبی برای ترسش از کشتن و جنگ است و دلیل نداشت نویسنده مشابه الگویش از شگردِ آموزش برای جای دیگر استفاده کند. امّا بازی برد پیت. او دوباره پس از 5 سال نقشِ یک گروهبانِ مقتدر و شجاع را بازی کرده است، دقیقا مشابهِ آنچه در "حرامزاده های لعنتی" از او دیده بودیم، به نظر کارگردان برای خلق کاراکتر او زحمت چندانی نکشیده و همان شخصیت را دوباره بازآفرینی کرده. حتی حالات چهره و ظاهر پیت نیز مشابه نقشش در حرامزاده های بی آبرو است.

فیلم در نشان دادنِ خشونتِ جنگ از هیچ تلاشی فروگذار نگرده، بخش های مختلف بدن جنگجویان ، اجسادی که هنوز به ما نگاه می کنند و بدن هایی کفِ جاده که پامالِ ماشین های جنگی می شوند... شاید بتوان نقطه ضعفِ جدی فیلم را صحنه هایِ دفاع از تقاطعی دانست که باید حفظ می شد، این مقاومت و دفاع ، هرگز مانند "نجات سرباز رایان" هوشمندانه و قابل باور نیست، بسیار واضح است که نتیجه ی نبرد چیست و اصرارِ بر ادامه ی آن کمی از بارِ حماسی اش می کاهد. همچنین شخصیت اصلی (برد پیت) پس از اصابت چند تیر مدت زیادی زنده می ماند که غیر قابل قبول و غیر واقعی می باشد.

فیلمی دیگر از جنگ جهانی دوم، جنگی ویران کننده در تاریخ معاصر که در ذهنِ بشر جاودانه شده است، خود دست مایه ی داستان ها و فیلم های مختلفی شده، فیلم "خشم" نیز یکی از این فیلم هاست، البته نتوانسته به روایتی بدیع و جدید برسد ، ولی با این حال فیلمی است در مذمت جنگ و در ستایش دلاوری های سربازان.

نهنگ عنبر

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ق.ظ


نهنگ عنبر فیلم ویژه ای است؛ کارگردان آن سامان مقدم است که اتفاقا سابقه ی ساخت آثار کمدی ، مانند مکس و سریال شمس الاماره را در کارنامه دارد؛ این کار سامان مقدم اما کمدی ای واقع گرا و مبتنی بر حقایق و روند های جاری در تاریخ معاصر ایران است، شاید از این نظرِ واقع گرایی قابل مقایسه با فیلم قبلی اش ،مکس، باشد.


خلاصه داستان

ارژنگ(رضا عطاران) فردی 50 ساله است ، زندگی او مالامال حوادث و تلخی هایی بوده، فیلم روایتگر سال های کودکی ، جوانی و میانسالی اوست که در همه ی این برهه ها در فراق عشق جوانی اش متحمل رنج میشود و مورد بی توجهی های او قرار می گیرد. 


نقدو بررسی ( امتیاز 8.5 از 10)

آنچه امروزه در سینمای ایران خود مایه ی مسرت و شادی است ، دیدنِ فیلم هایی با موضوعاتی ورای ملودرام های اجتماعی است. کمدی بودن فیلم خود کمک شایانی به جذب مخاطب و رضایت آنها از این فیلم کرده.

 بازی خلاقانه متنوع و دوست داشتنی رضا عطاران که روایتگر دوره های مختلفی از زندگی یک انسان به شدت متغیر است بسیار خوب از کار درآمده. مهناز افشار و ویشکا آسایش هم به عنوان نقش های مکمکل رضا عطاران توانسته اند به روند کلی داستان کمک کنند.

اما به نظر میرسد حضور ویشکا آسایش به عنوان زنی مقتدر ، یک دنده و محکم کمی تکراری شده و نیاز است این بازیگر اندکی به کارهایش تنوع دهد؛ امّا به طور کلی بازی ها خوب است و سامان مقدم توانسته بازی دلخواه را از بازیگران توانمندش بگیرد.

ویژگی مثبتی که من در این فیلم دیدم پرداختن به ایرانِ قبل 57 ورای حادثه های تلخ و شیرین انقلاب و یا مسائل سیاسی است. برای من که آن دوران را ندیده ام ، بسیار جذاب بود تا روندِ زندگی یک خانواده ی متوسط سال 40تا50 تهرانی را ببینم که نهنگ عنبر به خوبی از پس آن برآمده بود.

استفاده از جنگ ، حوادث قبل و بعد آن ، ایست های بازرسی ، ادغام شهربانی و ژاندارمری و... ؛ این ها همه دست نویسندگان فیلم نامه را باز گذاشته بود تا کمدیِ دلخواهشان را از موقعیت ها و دیالوگ های رد و بدل شده بین شخصیت ها ی متنوع آن دوران بسازند.

برای شخص من انتهای فیلم کمی آزار دهنده است، مطلوب من، انتهایی با همان پرشِ عطاران بود که البته پایانی تلخ حساب میشود ؛ ولی پایانِ کنونی بسیار کشدار است و  جذابیت بخش های انتهایی فیلم را به مخاطره کشانده است.



سخن پایانی

فیلمی خوب که ارزش 90 دقیقه نشستن و دیدن را دارد و کمدی تلخ و واقع گرا که روایتگر نسلی است که در کوران حوادث 40 سالِ اخیر ایران دچارِ تغییر و تحول های بسیار شده. 

پس از دیدن این فیلم در سینمای ملت ؛ تماشاگران راضی به نظر میرسیدند، مراجعه نظرات بینندگان این فیلم در شبکه های اجتماعی هم تا حدودی گواهی بر رضایت مخاطب و شادمان شدنشان از دیدن فیلمِ جدیدِ سامانِ مقدم بود.


برای نجفی!

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۱۹ ق.ظ


انتخابات فرصت خوبی است تا قدرت سیاسی کشور از دست جناح و افرادی خاص در بیاید و یک بار دیگر به دست مردم سپرده شود و مردم هم دوباره این قدرت را به کسانی بدهند. در اصل انتخابات فرصتی است که افرادی دوباره از پسِ تخریب ها ، تضعیف ها و اتهام های دولت های مختلف بیرون بیایند و در فضایی آزاد خود را به انتخاب مردم بگذارند.

این انتخابات و از همه مهمتر نتیجه ی دلخواه و دوست داشتنی آن برای اولین بار این فرصت را به من داد تا با افرادی آشنا شوم که چند سال قبل از تولدم ؛ یا وقتی کودک بودم ؛ کارهای بزرگی در این مملکت کردند. من در این انتخابات ولایتی را ؛ عارف را و روحانی را دوباره شناختم. و شناختم که چه قدر هستند.

پس از انتخابات هم در قالب جلسات رای اعتماد وزرا فرصتی شد تا با بسیاری دیگر از این بزرگانِ مظلوم رو دوباره بشناسم... من بغض زنگنه و نگاه های نعمت زاده را دیدم.

در این میان نقدهای منتقدین محمد علی نجفی وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش را که دیدم فهمیدم یک آدم چه قدر می تواند مظلوم باشد. من 2 سال دیگر در دبیرستان علامه حلی به عنوان دانش آموز خواهم بود ؛ ولی نجفی را در ذهنم همچون منجی ای برای خیلی از مشکلاتمان تداعی کرده بودم... اما نشد که بیاد.

نمی دانم چه بود ؛ خط و خط بازی سیاسی بود ، تحجّر بود ؛ نمی دانم هر چه بود و هر چه شد ، از این به بعد دوستت دارم مرد ؛ خوش آمدی به قلب ما.