علیرضا

نوشته هایی پراکنده درباره چیزهایی که فکر می کنم باید بگویم!

علیرضا

نوشته هایی پراکنده درباره چیزهایی که فکر می کنم باید بگویم!

علیرضا

واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما

با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم

چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا

ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم

از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم

طبقه بندی موضوعی

هر سال سه شب و هر شب سه ساعت!

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۰ ق.ظ

من خیلی نمی شناختمش ، فقط هر سال سه شب ، هر شب سه ساعت روبه روی من می نشست و من همیشه به او زل می زدم. او آرام می نشست ، گاهی می ایستاد و گاهی چیزی می گفت. یک دفعه با پسرش آمده بود ، قاعدتا نباید این کار را می کرد ، ولی آنطور که من متوجه شده بودم او رییس بود و می توانست کارهایی بکند که شاید خیلی رسمی نبود.

یک شب ، در میانه ی سال ، که از آن سه شب دیدنش گذشته بود و به سال بعدی که دوباره سه شب ببینمش مانده بود ، خبر آمد که دیگر نخواهد آمد. خبر آمد که دیگر رو به رویش نخواهم نشست و دوباره بهش زل نمی زنم. خبر آمد که دیگر پسرش را قاچاقی با خود نمی آورد. وقتی خبر آمد که "محافظ آیت الله امامی کاشانی شهید شد" ، خواستم او نباشد ، نمی دانم چرا ، شاید به خاطر خودش ، شاید هم به خاطر پسرش ، کودکی معصوم و درست در آستانه سنی که فکر می کند مرد شده است.

اسمش را نمی دانستم ، از روی خبر اسمش را سرچ کردم و عکسش را دیدم.

الان دو سالی است که او رفته است و دو سالی است دیگر شب های قدر نمی بینمش. او حالا برای حفاظت از حرم و حریم خدا ، جانش را داده. حس می کنم که تکه ای از من پیش او جا مانده ، شاید آن نگاه های هر سال سه شب و هر شب سه ساعت... هر چه که هست حس می کنم خیلی به او مدیونم و چقدر غمگینم که هر سال سه شب و هر شب سه ساعت دیگر نمی توانم به او زل بزنم.


* به یاد شهید ، محسن فرامرزی - یکی از آن سه شب هر سال ...

یادداشتی بر "نفس"

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

نفس ، آخرین اثر نرگس آبیار بر اساس رمانی از خود او به همین نام ساخته شده است. فیلم با زندگی دخترکی ۶ ساله همراه می شود که در سال ۵۶ با پدر ، (نا) مادربزرگ و خواهر و برادرانش ، وسط دشتی نزدیک کرج زندگی می کنند. زندگی آنها آکنده از شیطنت های بچه گانه و اتفاقات معمولِ یک کودک دهه پنجاهی است. فیلم با زندگی این خانواده دوست داشتنی همراه می شود. نقش آفرینی بی نقس مهران احمدی و پانته آ پناهی ها به تشکیل خانواده ای باور پذیر ، شیرین و مهیج کمک شایانی کرده است.

زمان پیش می رود و انقلاب اسلامی فرا می رسد ، دختر چند سالی بزرگ تر شده و اکنون با مسائلی تغییر یافته مواجه می شود ، مثل خانه ی جدید ، زندگی جدید و ظاهری جدید مواجه می شود اما باز این خلاقیت و عالمِ خیال اوست که دوست صمیمی اش است و با آن به دنیای پر قصه ی خود می غلتد.

نرگسِ آبیار جایی گفته بود فیلم ساز زندگی های شیک و اتو کشیده و تر و تمیز نیست ، فیلم هایی که همه در آن صاف و مرتب دیالوگ هایشان را می گویند و می روند . آبیار به خوبی در بطن زندگی کسانی می رود که شنیدن داستان آنها جذاب ، دوست داشتنی و آکنده از احساس است. از مادر شهیدِ متفاوت او در شیار ۱۴۲ تا بهارِ نفس.

تک تک اجزای این فیلم متعلق به این خاک است ، کجا و در کدام فیلم است که انقلاب اسلامی انقدر درست روایت شده باشد؟ کِی امام خمینی و رابطه اش با مردم این چنین درست در سینمای ما روایت شده است و کدامین فیلم جنگ را این چنین درست بیان کرده است؟

فیلم بسیار شیرین ، جذاب و پر از عشق است ، فیلمی در ستایش کودکی ، خیال و احساس..

نفس فانوسی برای سینمای ایران است ، همه چیز آنجایی است که باید باشد ، از نظر بهترین فیلم امسال.

من تروریست نیستم!

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ب.ظ
" با همدیگه خوب باشین ، چرا از یکی دیگه فقط به دلیل این که مذهب یا رنگ پوست متفاوتی داره بیزار باشیم؟ خیلی جالبه که مردم تا کجا پیش میرن تا میون خودشون و دشمنانشون تفاوت هایی پیدا بکنن ، در صورتی که حقیقت اینه که همه ی ما آدم ها خیلی اشتراکات با هم داریم. مثلا می دونستید که هم مسلمون ها و هم مسیحی ها به حضرت مسیح اعتقاد دارن؟ می دونستین که ایرانی ها هم مثل آمریکایی ها از پیتزا خوردن لذت می برن؟ اگه می تونستیم جنگی که بر سر اختلاف مذهب، رنگ یا نژادمون هست رو متوقف بکنیم و به این فکر کنیم که دشمنان واقعی ما کیا هستن؟ ... بچه هامون! آخ که کاشکی می شد بتونیم بخوابونیمشون! " 


ماز جبرانی ، وقتی حدودا ۶ ساله بود همراه با خانواده خود از تهران به آمریکا مهاجرت کرده. از بد حادثه دوران کودکی و نوجوانی او همزمان با بحران های بین ایران و آمریکا و بدبینی شدید مردم آمریکا به اهالی ایران و خاورمیانه همراه شده بود. همین بن مایه اصلی کار های ماز بوده است ، وقتی که با کش و قوس های فراوان به شغل مورد علاقه اش یعنی " کمدین بودن " رسیده بود ، حادثه ی ۱۱ سپتامبر آمریکا و جهان را تکان داد.
صرف نظر از منازعات سیاسی ، این حادثه تاثیر عمیقی بر مردم آمریکا داشت ، آنها همراه با جو شدید رسانه ای علیه اهالی خاورمیانه به دنبال مقصر این فجایع می گشتند ، خشونت ها علیه مهاجرین از محصولات ناخوشایند این دوره بوده است. ماز جبرانی در واکنش به این حوادث با راه اندازی تورهای کمدی این قضاوت های نادرست و گاهی ساده لوحانه را با زبان طنز خودش دست انداخت.
کتاب زندگی ماز جبرانی با عنوان " من تروریست نیستم ولی یک بار در تلویزیون نقشش را بازی کردم " به ماجراجویی های او در این تورهای کمدی و همچنین کودکی پر ماجرای او به عنوان یک کودک مهاجر می پردازد. زبان کتاب بسیار روان و نزدیک به گفتارِ شیرین ماز است. 
اکنون که با روی کار آمدن دونالد ترامپ و مشاورین دست راستی اش ، ادبیات سیاسی ایالات متحده پس از ۸ سال دوباره مانند دوره ی "محور شرارت " شده است ، خواندن این کتاب علاوه بر شیرینی و لذت بخش بودن بسیار برای درک شرایط عمومی ایالات متحده مفید است.
کتاب را خانم مرضیه زمانی ترجمه و انتشارات کوله پشتی منتشر کرده است.

گاوخونیِ بهروز افخمی

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ

گاوخونی عنوان فیلمی از بهروز افخمی است ، قصه ی آن از رمان گاوخونی اثر جعفر مدرس صادقی آمده است ، داستان رمان به خواب های آشفته جوانی می پردازد و کشاکش او با مشکلات جامعه و زناشویی را روایت می کند ، رمان توسط نشر مرکز و در سال ۱۳۶۰ به چاپ رسیده است . گاوخونی بهروز افخمی اما عناصری دارد که به شدت آن را متعلق به زمانه ی ساخته شده در آن می کند ، فیلم در بحبوحه ی تحولات سیاسی ، اجتماعی ایران ساخته شده است.

گاوخونی روایت گر جوانی اصفهانی است (بهرام رادان) که از شهر زادگاهش که پر است از نوستالژی های تلخ و شیرین فاصله می گیرد و به تهران می آید ، در یک کتاب فروشی مشغول به کار می شود و زندگی ای ورای سنت های پیشینش آغاز می کند. با جوانانی شاعر مسلک و ادیب و همچنین ژیگول و شیک هم خانه است و در تضادهای این دو نظاره گر می باشد ، داستان از مرگ پدر این پسر آغاز می شود ، بعد از مرگش او به اصفهان باز می گردد و با آن همه خاطره هایی رو به رو می شود که سال ها قصد فراموش کردنش را داشته است ، به مرور کابوس ها سراغش می آیند و پدرش را در کنار خود مجسم می کند ، اینجاست که او هم زمان می گشاید و داستانش را تعریف می کند و می گوید او هم مثل این پسر فراری از قید و بندهای سنت بوده است.


فیلم ، آنچنان که درباره اش گفته اند اثری است جسور و روشن فکرانه " دوران گذار" ایران ، بازی درخشان عزت الله انتظامی تحسین های بسیاری را برانگیخته و تکنیک کارگردانی افخمی نیز در این فیلم قابل تقدیر است ، اما آنچه پس از ۱۴ سال گاوخونی را دوباره به سینما و گروه هنر و تجربه برگردانده است ، نه مناسبت فیلم با زمانه ی حال ، که بیشتر مطرح بودن کارگردان در میادینی جز میدان فیلمش به نظر می رسد.

فیلم درست در زمانی به جا ، با روایتی به جا و  با آدم هایی به جا ساخته شده است.

عبور از صف کشی

چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ق.ظ

حتی چیزی ورای تصورهای پیشین ، تیغ تیزِ رد صلاحیت های شورای نگهبان بر پیکر بخش بزرگی از جامعه ی نه آن چنان محافظه کار نشست. آن چه دیده شد این بار ، نه رد صلاحیت فتنه گران و افراد مشکوک با آنها بود ، بلکه همه ی افرادی که در شمار ساکتین فتنه و دوستانِ ساکتین فتنه نیز بودند و امکان رد صلاحیت شان وجود داشت ، بی نصیب نماندند.

اصلاح طلبان که با روی کار آمدن حسن روحانی و باز شدن نسبی فضای سیاسی از سوی دولت ، ذوق زده شده بودند، ابتدا حرف از دوران گذار و لزوم عبور از روحانی در انتخابات های بعدی خبر می دادند ، اما آنها نیز که برخورد نهاد امنیتی با دست اندرکاران پروژه ی نفوذ و خط و نشان های جناح مقابل را دیدند ، به سرعت دست گیرشان شد که همین حبل المتینِ روحانی بهترین پناه آنهاست و عملا با خروج از آن دریده خواهند شد.

با ثبت نام اصلاح طلبان در انتخابات و رد صلاحیت چهره ایی نظیر مرتضی اشراقی ، محسن هاشمی و... ، اصلاح طلبان دریافتند نه تنها نمی توانند به "گذار" از روحانی بیندیشند ، بلکه تا آنجا که ممکن بود از معتدلین جناح راست استفاده کردند و چهره هایی نظیر کاظم جلالی و علی مطهری را نیز تحت نامِ حامیان دولت به لیست خود اضافه نمودند.

این قلب در کسبٍ عنوانِ "اصلاح طلب" باعث سرخوردگی جمعی از مردم شده است ، آنها حتی محمدرضا عارف و مصطفی کواکبیان را پیش از این آنچنان اصلاح طلب نمی دانستند که حالا به نوعی تنها اصلاح طلبان لیست به حساب می آیند، اما در میانِ این بیم ها می توان نشانه ای مثبت یافت و آن هم گذار به سیاست سازی جایی خارج از جمع های صرفا مجلسی است.

این بار به نظر می رسد ، به جای رای دادن به نام ها، باید سیاست ها را انتخاب کرد و این خبر خوشی است. ( گرچه نبودن افراد شاخص خبر خوبی نیست) ، این گذار از هیجان های انتخاباتی به سوی نگاه به سیاست ها و برنامه های "جمعی" یک جناح - دسته بسیار مبارک است.

در مدت معلوم ، وقاحت ، وقاحت ، وقاحت!

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ب.ظ

سینمای عامه پسند ، فیلم فارسی یا هرچه اسمش را بگذاریم سابقه ای حدودا ۷۵ ساله در ایران دارد، اولین فیلم فارسی که ساخته اردشیرِ ایرانیِ هندی است با نام دختر لر به داستانی عامیانه و مردم پسند می پردازد که دختری مورد راهزنی قرار می گیرد و به رقاصی گرفته می شود و یکی عاشقش و باقی داستان. این روند تا دهه های ۴۰ و ۵۰ با ساخت آثاری مثل "گنج قارون" ادامه پیدا کرد و در این دهه ها به اوج خود رسید ، تا این که ظهور سینمای اجتماعی با فیلم های شاخصی مانند گاو و قیصر ، سلطه ی فیلم فارسی و فیلم های "گنج قارونی" را به مخاطره کشاند.

اما باید بدانیم ، سینمای عامه پسند و فیلم فارسی ، استقلال و حیات خود را تا انقلاب اسلامی کماکان ادامه داد و به واقع سینمای اجتماعیِ جشنواره پسندِ ایران نیز نتوانست در عمل ، جریان سینما ی ایران را عوض و طیف مقابل را از صحنه خارج کند، شاید به این دلیل که طرفداران فیلم فارسی بسیار بر این اعتقاد داشتند که "موسی به دین خود عیسی به دین خود!" ، معتقد بودند سینمای اجتماعی که دغدغه اش داستان پردازی و همراه کردن مخاطب در پیچ و خم داستان هایی نقادانه نسبت به اجتماع است به ما که هدفمان "عشق و حالِ" مخاطب است و صرفا سرگرم کردنش کاری ندارد.

اما با انقلاب ، که منجر به حذف آن دسته فیلم از سینمای جاری کشور شد ، هنوز هم بودند فیلم هایی که داستان هایی عاشقانه در همان بستر های قدیمی روایت می کردند و بدون ادعا با آن تیزرهای بانمک عشقی شان ، با تمِ اصلی خیانت بینندگان را پای گیشه می کشاندند.


مشکلِ " در مدت معلوم" ساده است. کارگردان همان فیلم فارسی سازی است که فضا را محیا برای گفتن حرف هایی دیده که می تواند جذاب باشد (که البته نیست!)  و فیلمی چند برابر مبتذل تر از ممل آمریکایی ، گنج قارون و سایر اسلافش ساخته است.

فیلم با این که جواد عزتی را که جوانکی دیپلمه ی خل وضع است که ادعا می کند راه حلی برای بی بند و باری های اجتماع دارد (که همان صیغه است) ، مسخره می کند ، ولی خود فیلم نیز همان جواد عزتی است وقیح تر که به خود حق می دهد به راحتی به نیمی از جامعه توهین کند ، (جوانک سیبیلوی ظاهرا مدرن که جلوی ویترین لباس فروشی زنانه ، با اشتیاق فراوان مانکن را دید می زند ...)

آنچه باید برایش حسرت خورد ، بی معنایی این فیلم نیست. کما این که بسیار بوده اند فیلم های بی ادعایی که از اول با ما رو راست بوده اند که در فیلم ما "حرف حسابی" ای پیدا نمی شود و بی خود راه را اشتباهی نروید ، آنچه باید برایش حسرت خورد فیلمِ مبتذلٍ پر مدعایی است که وقیحانه ادعا می کند پیغمبر زمانه و سخنگوی نسل جوانی است که از زور فشارِ شهوت روبروی ویترین مغازه لباس زنانه می ایستد و آب دهانش فرو می ریزد. 

باید تبریک گفت به آقای وحید امیرخانی که با شجاعت و جسارت مثال زدنی رو به روی مخاطب می ایستد و این چنان بی پروا به او بد و بیراه میگوید.

دست مریزاد!

یادداشتی بر ویکتوریا

يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۳ ق.ظ

ویکتوریا ، محصول ۲۰۱۵ آلمان ، فیلمی از کارگردان جوانِ آلمانی ، سباستین شیپر است. فیلم روایت گر چند ساعت زندگی دخترکی جوان و اسپانیایی تبار است که یک کافه در شهر برلین را می گرداند. فیلم از کلابی شبانه آغاز می شود که دخترک جوان برای تفریح آمده ، منتهی برخورد دیگران با او چندان دوستانه نیست. و که به شدت می بینیم نیاز به ارتباط و دوستی با مردمان آن جا دارد ، حتی به مسئول بار هم پیشنهاد فنجانی ویسکی می دهد. اما او در ادامه با ۴ جوانِ بی خانمانِ آشنا می شود که به نوعی اولین دوستان او در این شهر و در این چند ماه اقامت در برلین حساب می شود.

این بی صحبتی و بی کسیِ ویکتوریا در برلین به جایی می رسد که خود را درگیر دردسری می کند که درست از نیمه ی فیلم آغاز می شود ، ماجرای دزدی از یک بانک که آنچنان سریع و بچه گانه پیش می رود که ویکتوریا تصمیم می گیرد خودش را به آن بسپارد ، که مطابق حدس نمی تواند پایان خوشی داشته باشد.


ویکتوریا در برلین چه می کند؟ کافه چی است. ولی چرا در برلین است؟ او که چندین ماه است در این شهر مانده چطور این چنین عاجز است در برقراری ارتباط با مردمان شهر، با این که کارش ذاتا کاری است که در ارتباط با مردم است. فیلم جوابی به این پرسش ندارد... تنها رد پایی که از گذشته ی او می یابیم ، شکستی است در هنرستان موسیقی و نداشتن دوستی از دوران کودکی است ، اما چرا این طلسم ۱۶ ساله باید در این چنین شبی و این چنین افرادی باید بشکند؟ ویکتوریا هم نمی داند ، اتفاق ، عشق ،نیمه ی پنهانِ پر شر و شور زندگی ویکتوریا که در پسِ روزی هفت ساعت تمرین پیانوی نوجوانی اش گم شده بود و آن شب پیدا شد و آنقدر شیرین بود که ویکتوریا دل به آن ببندد.

هر چه قدر این بی احتیاطی و شوریدگی ویکتوریا را بتوان با گذشته و شکستش در "زندگی کردن" توضیح داد ، بی احتیاطی و بی خیالیِ دزدانٍ بانک که ماموریتی را بر عهده ی زون و دوستانش می گذارند تعجب آور است. واضح است یک تبه کار حرفه ای که در کارهای این چنینی تیمی را مدیریت می کند ، کار را به دست چند بی تجربه ی ناشناس با ۵ دقیقه تمرین محول نمی کند و سلاح دستشان نمی دهد که به بانکی حمله ور شوند. در ادامه نیز بی تجربگی های پلیس غیرقابل باور است ، گویی همه رلی را دارند بازی می کنند که ویکتوریا و پسر جوان را به یک صحنه ی مرگ تراژیک برسانند.

نیمه ی اول فیلم خوب از آب در آمده ، بی کسی و بی پناهی ویکتوریا را خوب می شود فهمید و سادگی قشری از لایه ی پنهانِ برلین را. اما در نیمه ی دوم فیلم اتفاق های غیز قابل باور شروع به رخ دادن می کنند تا پازلِ درام فیلم را کامل کنند.

سیاست و دانشجو ، رابطه ای که مظلوم مانده است!

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ب.ظ
دیروز آیین ورودی دانشکده فنی بود ، ابتدا مقدمه ای درباره ی دانشگاه تهران و به خصوص دانشکده فنی صحبت شد و سوابق و افتخاراتش و جایگاهش هم نزد بزرگانی که در آن تحصیل کرده اند و هم نزد خارجی هایی که وظیفه شان رتبه بندی دانشگاه ها و دانشکده هاست و البته گفته شد دانشکده فنی با ۸۰۰۰ نفر دانشجو خود دانشگاه صنعتی بزرگی است و فقط به خاطر نام پرافتخار دانشگاه تهران است که ترجیح میدهد همواره تحت لوای این نام فعالیت کند.
ادامه ی مراسم اختصاص داشت به معرفی انجمن های علمی و تشکل های فرهنگی،سیاسی دانشجویان. ابتدا آقایی که دبیر انجمن های علمی دانشگاه تهران بود پای تریبون آمد و از انجمن شان گفت و این که این انجمن های علمی قطب فنی اند و به صورت مستقل به علم افزایی ، حل مسئله و کارآفرینی و درآمدزایی می پردازند، و بعد از صحبت هایش ، نوبت به رییس انجمن اسلامی دانشکده فنی رسید و وقتی پای تریبون آمد سخنرانی محکمش را آغاز کرد.
اقایی رییس انجمن اسلامی ابتدا هشدار داد به آنان که دوست دارند دانشگاه غیرسیاسی باشد و در عوض در این فضای خفقان اهداف پلید خود را پیش ببرند و در ادامه هم راستش دیگر نفهمیدم چه گفت ، فقط یک یادی حماسه گونه از رییس مظلوم دولت اصطلاحات کرد و بد و بیراهی مودبانه به فضای گذشته کشور کرد و تعریفی نه چندان قوی از روحانی و ... بعد هم در میان تشویق حضار پایین آمد!
بعدش نوبت به آقای رییس بسیج دانشکده فنی رسید ، ایشان هم وقتی آمد اول یک کم به این که فنّی مهد مهندسی کشور است شک وارد کرد و ویژگی مثبتش را این که "قبلا جای خوبی بوده است" عنوان کرد و در ادامه هم از این که نفرات برتر کنکور در مدرسه های غیرانتقاعی اکثرا پرورش یافته اند و وارد دانشگاه های دولتی می شوند انتقاد کرد و از عدم رسیدگی به مناطق محروم گفت و بعدش هم راستش نفهمیدم چه گفت فقط آن وسط ها گفت که رییس دانشگاه تهران با یک صهیونیست دیدار کرده است چند روز قبل و این که دکتر فرجی دانا اسناد بسیج دانشکده فنی را در مجلس نشان میداده است.
بعدش هم آقای معاون فرهنگی دانشکده فنی تشریف آوردند و گفتند که آقاجان با ما مشکل دارید چرا اعتبار دانشکده فنی را می آورید پایین و این رتبه بندی ها را ما که نگفته ایم فلانجا گفته است و...
در طوفان سخنرانی های آیین ورودی ، آنچه گم شده بود ذات سیاست بود! این که چرا دانشجویی که یک روز است از دانش آموزی خارج شده است و تا دیروز مادرش لقمه ی نان و پنیر برایش در کیف می گذارد باید درباره ی سیاست حساس باشد ، چرا باید خود را شریک در روند های سیاسی کشور بداند؟ اصلا چرا باید به این حرف ها گوش دهد؟!
بیشتر این شوی سیاسی برای از خجالت هم در آمدن این تشکل ها بود و نه برای دانشجو و دانشجویی که تازه دانشجو شده است...

اولین برخورد...

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ

امروز مطابق اطلاعیه ی دانشگاه تهران ، برای آیین ورودی دانشجویان جدید به قصد دانشگاه حرکت کردم ، پس از گذر از امتحانِ پر بلای خط ۴ و خورد و خاک شیر شدن ، ساعت ۸ بود که چشممان به جمال سر در ورودی دانشگاه تهران روشن شد، از آنجا از اولیا جدا شدیم و آنها به سمت مراسمی که برایشان در نظر گرفته شده بود رفتند و ما زیر سقفٍ نماز جمعه منتظر پذیرش ماندیم.

بعد از یک ساعتی کارهای پذیرش من و سایر هم رشته ای ها تمام شد و فرصتی بود تا با دانشگاه بیشتر آشنا شویم ، راهنمایان ، دانشجو های سال بالایی معدن بودند که خیلی فشرده و MP3 میخواستند مهم ترین نکاتی که به ذهنشان میرسد را به ما منتقل کنند ، این که سال اول در پردیس ۱ فنی علوم مهندسی میخوانیم ، این که ریاضی ۱ نیفتیم ، این که سلف پردیس علوم از بقیه سلف ها بهتر است و... ، در این بین فرصتی شد که دوستِ سال بالایی از جمعیت بپرسد "اصلا میدونید معدن چیه یا همینجوری زدین اومدین؟!"

در کمال ناباوری پاسخ یک چیز بود و آن سکوتِ جمع بود! دوست سال بالایی که تاسف از چهره اش مشخص بود و البته بسیار هم آماده ی چنین پاسخی بود (احتمالا بر حسب تجربه) گفت درست می شین... پس این ماجرا دوباره فیل من یادِ هندستونِ آموزش کرد و سوال های کهنه باز به سراغم آمد.

خوب ، جدای از تعارف رشته ی معدن در پلان های اولیه خیلی از دانشجوهایش نبوده است، بنابراین شاید این بی اطلاعی یا حتی به ظاهر "اجبار" تنها منحصر به این رشته باشد، اما بحث آنجا مهم می شود که به این سوال پاسخ بدهیم که رتبه ی ۱ کنکور نیز ، آیا در این چرخه ی اجبار شریک نبوده است؟ آیا او کاملا آگاهانه دانشگاه ، رشته و حوزه ی کاری آینده اش را انتخاب کرده است؟

یکی از دوستانم به شدت به رشته ی صنایع علاقه داشت ، با رتبه اش به راحتی صنایع دانشگاه امیرکبیر قبول می شد ، اما پس از اعلام نتایج که از او پرسیدم چرا فلان رشته ی شریف ، گفت دانشگاه... آیا او نیز گرفتار این چرخه ی معیوب نشده است؟ با این تفاوت که در چارچوبی به ظاهر بازتر می پندارد که قادر به تصمیم گیری آزاد تر است؟


یادداشتی بر فیلم "مزار شریف"

شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ق.ظ

مزار شریف فیلمی از عبدالحسین برزیده محصول ۱۳۹۳ است که به حادثه ی کشتار خبرنگار و دیپلمات های ایرانی کنسولگری ایران در مزار شریف به دست نیروهای طالبان می پردازد. فیلم درباره ی یکی از دیپلمات های ایرانی است که از این کشتار جان سالم به در می برد و با کمک دوستانی از افغانستان خود را به مرز می رساند و با داستان هایی که فیلم روایت می کند به ایران می گریزد.

فیلم بر پایه ی روایت های شاهسوند ، دیپلمات ایرانی شاغل در کنسولگری ایران استوار است و به صورت فلاش بک، از وقتی آغاز می شود که مسعود رایگان (نماینده شورای عالی امنیت ملی) برای بازجویی از او و کسب اطلاع به نقطه صفر مرزی می آید و همزمان نیروهای نظامی ایرانی خود را برای حمله به افغانستان آماده می کنند. شاهسوند (حسین یاری) از آنچه پیش آمده می گوید و این که نظر راهبردی اش این است که ایران نباید به افغانستان حمله کند...

فیلم یک شعار دارد که از زبان مهتاب کرامتی (زنی که شاهسوندی را از مخمصه نجات می دهد و او را به مرز می رساند) عنوان می شود : "هیچ جنگی به سود هیچ مردمی نیست" که البته شعار بی ربطی است! برای این که بفهمیم چرا فیلمساز حس کرده این جمله می تواند شاه بیت فیلمش باشد باید نگاه او به اصل واقعه را بررسی کرد.

برزیده ، طالبان را برابر با دولت اصلی افغانستان می داند، فقط جایی در بین ناله های نیایش گونه ی مهتاب کرامتی که می گوید خدایا مهربانی را به این مردمان بازگردان اشاره می کند که اینان مزدوران آمریکا و انگلیس اند که البته آنقدر نچسب و بی ربط به سایر ناله های زن داستان است که تاثیرگذاری خاصی ندارد. برزیده جایی در اوج داستان ، گل حرفش را بیان می کند ، این که طالبان افغان ، دیپلمات های ایرانی را نکشته اند و این کار سپاه صحابه پاکستان است و این اقدام جهت منحرف کردن ایران برای حمله به افغانستان است و...

البته که مشخص است ، این حمله به دست سپاه صحابه ی پاکستان صورت گرفته است ، اما باید دید فیلمساز چه هدفی را از تطهیر طالبان و بیان این که این کار به دست طالبان نبوده و بنابراین نباید مورد حمله و پیگرد از سوی ایران قرار گیرند دنبال می کرده است؟ مگر نه این که طالبان ، سپاه صحابه و ارتش پاکستان دست در دست هم در سال های گذشته افغانستان را تصاحب کرده بودند؟

فیلم سوال هایی مطرح می کند که بی جواب می ماند یا حتی سرنخی هم به ما نمی دهد ، این که چرا پاکستان می خواست ایران را گول بزند و دچار جنگی با طالبان نماید؟ یا این که آن زن که شاهسوند را از آن مخمصه نجات داد از کجا از آرایش نظامی ایران این چنین باخبر بود که با تمام وجود شاهسوند را به مقابله با جنگ احتمالی فرا می خواند؟ 

به هر صورت ذات پرداختن به این موضوعات ، تاریخ معاصر ایران، بسیار ارزشمند است و آنچه ضروری به نظر می رسد پرداختن به ساخت این چنین فیلم هایی و حمایت از ساختشان است ، کما این که در سینمای جهان هم توجّه ویژه ای به این موضوع می شود.